*••*ღ♥ღسکو ت سا حل*••*ღ♥ღ

صفاي اشك وفاي غم

به چشم من تو زیباتر زهر رویای زیبایی

برایم دلنشین و خوشتر از هر خواب و رویایی


چو در صحرا شدی, حیران ز چشمان تو شد آهو

حسادت میکنم بر چشم تو آهوی صحرایی

میان شام تاریکم تویی ماه شب افروزم

میان گلشن و بستان تو بوی خوب گل هایی

تمام آرزوی من بود اینکه بیایی تو

و از کار دل زارم به لطفت عقده بگشایی


پریشان بودن زلفت پریشان میکند مارا
نگاه حسرت آلودت حراسان میکند ما را
نمای چهرهء معصوم و اظهار تمنایت
به وجد آرد دل مسکین و حیران میکند ما را



زنده گی را بعد ازین بی یار عادت می کنم
بعدازین با سقف و با دیوار عادت میکنم
دست تنهائی بدستم پیک غم در شانه ام
بعد ازین با کوجه وبازار عادت می کنم
چیکنم رفتار مردم خسته میسازد مرا
رفته رفته با همین رفتار عادت میکنم

+نوشته شده در دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:,ساعت13:2توسط خالق(مهران) | |