*••*ღ♥ღسکو ت سا حل*••*ღ♥ღ

صفاي اشك وفاي غم

آنان که پاییز را دوست ندارند نمیدونند که پاییز همون بهاریست که عاشق شده ، پاییزتیم . . .

 

 

 

نیمکت چوبی کهنه نم گرفته زیر بارون ، زیر سقف بی قرار شاخه های بید مجنون ، ابر بی طاقت پاییز مثل من چه بی ستارست ، مثل من شکسته از این نامه های پاره پارست . . .

 

 

 

پاییز منم که هر روز چهره ی زردم را با سیلی دروغهایت سرخ می کنم تا هرگز نفهمی آنکه بهار سبزم را به خزان نشاند تو بودی . . .

 

 

+نوشته شده در جمعه 12 مهر 1392برچسب:پائیز " قشنگم",ساعت10:0توسط خالق(مهران) | |

تابستان..
حالا که داری تمام میشوی، بگذار بگویمت . . . . . .
روزهای گرمت،
خیلی بر من سرد
گذشت!

سلام روزگار…
چه میکنی با نامردی مردمان؟… من هم.. اگر بگذارند.. دارم خرده های دلم را چسب
میزنم… راستی! این دل.. دل میشود؟..

باران امسال را من به عهده گرفته ام
آنقدر بغض در گلویم تلنبار شده و اشک درون چشمانم در کمین نشسته که فکر کنم
پر باران ترین پاییز روزگار را من رقم بزنم . . . !

+نوشته شده در یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:پائیز " تا بستان " باران,ساعت15:13توسط خالق(مهران) | |