*••*ღ♥ღسکو ت سا حل*••*ღ♥ღ

صفاي اشك وفاي غم

 

 

 

به افسون محو کردی شکــوه های بیکرانــم را
به هر نوعی که بود ای نوش لب بستی زبانم را
 
به نیکی میبری نامــم ولی چــندان بدی با من
که گم میخواهی از روی زمین نام و نشانم را
 
به این خوشدل توان بودن که بهر مصلحت با من
نمــایی دوســتی و دوســت داری دشــمنانم را

 
 
مي ترسم از نبودنت...
و از بودنت بيشتر!!!
نداشتن تو ويرانم ميكند...
و داشتنت متوقفم!!!
وقتي نيستي كسي را نمي خواهم.
و وقتي هستي" تو را" می خواهم.
رنگهايم بي تو سياه است ،و در كنارت خاكستري ام
خداحافظي ات به جنونم مي كشاند...
و سلامت به پريشانيم!؟!
بي تو دلتنگم و با تو بي قرار....
بي تو خسته ام و با تو در فرار...
در خيال من بمان
از كنار من برو
من خو گرفته ام به نبودنت...

 

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:افسون,ساعت13:46توسط خالق(مهران) | |

 

 

 

 

روزهاست از سقف لحظه هایم

یاد تو می چکد..

اگر باران بند بیاید؛

از این خانه می روم.....
 

تمامِ خنده هایم را نذر کرده ام تا تو همانی باشی که صبح ِ یکی از روزهای خدا،
عطر ِ "دست هایت"، دلتنگی ام را به باد بسپارد!!!

 

 

  

من شکستم تا تو را عاشق کنم
بعد من باران فقط آب است و بس
هر که بعد از من سراغت را گرفت
زشت يا زيبا فقط خواب است و بس!!! 

 

 

ای بهترین بهانه برای دلتنگی هایم آیا روز تولد دوستی هایمان را به یاد داری؟


همان روزی که همچون پیچکی به دیوار های کاهگلی قلبم پیچیدی….


من تمام لحظه های با تو بودن را به یاد سپرده ام….

 

 

 

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در جمعه 15 دی 1391برچسب:باران ,ساعت10:30توسط خالق(مهران) | |

 

 
آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم...
آن عهد که بستیم به پیمانه شکستیم...
ای فاتح هر قلب همان طور که گفتی...
ما عهد شکستیم ولی دل نشکستیم
 

آغوش من خالی ست...
دستان من سرد است...
یک قبر کوچک در خیالم نقش میبندد ...
هر شب میان خواب و چشمانم که میبارند ...
کابوس نوزادم که بیمار است و می گرید ...
من مو پریشان میکنم اما چه بی حاصل...
در پشت درهایی که ممنوع است ورود من ...
آغوش من خالی ست...
طفلم درون قبر ...

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:شب " میخانه" اغوش من خالی" کابوس " پریشان",ساعت20:45توسط خالق(مهران) | |