*••*ღ♥ღسکو ت سا حل*••*ღ♥ღ

صفاي اشك وفاي غم

 

 

 

به افسون محو کردی شکــوه های بیکرانــم را
به هر نوعی که بود ای نوش لب بستی زبانم را
 
به نیکی میبری نامــم ولی چــندان بدی با من
که گم میخواهی از روی زمین نام و نشانم را
 
به این خوشدل توان بودن که بهر مصلحت با من
نمــایی دوســتی و دوســت داری دشــمنانم را

 
 
مي ترسم از نبودنت...
و از بودنت بيشتر!!!
نداشتن تو ويرانم ميكند...
و داشتنت متوقفم!!!
وقتي نيستي كسي را نمي خواهم.
و وقتي هستي" تو را" می خواهم.
رنگهايم بي تو سياه است ،و در كنارت خاكستري ام
خداحافظي ات به جنونم مي كشاند...
و سلامت به پريشانيم!؟!
بي تو دلتنگم و با تو بي قرار....
بي تو خسته ام و با تو در فرار...
در خيال من بمان
از كنار من برو
من خو گرفته ام به نبودنت...

 

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:افسون,ساعت13:46توسط خالق(مهران) | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد